معجزه ی عشق ♥️6p

✨𝙼𝚊𝚑𝚍𝚒𝚜✨ ✨𝙼𝚊𝚑𝚍𝚒𝚜✨ ✨𝙼𝚊𝚑𝚍𝚒𝚜✨ · 1402/04/28 14:00 · خواندن 2 دقیقه

برید ادامه ی مطالب

 

 

وقتی رانندگی میكرد خشم و ناراحتی رو تو نگاهش می‌دیدم و مشخص بود که دلش میخواست من باهاش راحت باشم فکر کردم چیکار کنم از دلش در بیارم که یه لامپی توی ذهنم روشن شد!💡
بالاخره رسیدیم و آدرین ماشین رو گذاشت توی پارکینگ و من پشت در عمارت منتظر بودم تا آدرین بیاد حدود یک دقیقه پشت در منتظر ایستادم که دیدم آدرین داره میاد به سمت در بدون هیچ حرف اضافه ای در عمارت رو باز کرد و آروم گفت: برو تو رفتم داخل خونش 
آدرین رفت توی اتاقش تا لباساش رو عوض کنه منم روی مبل نشستم که دیدم صدای پاهای آدرین میاد دیدم داره از پله ها میاد پایین و یه دست لباس زنانه توی دستش لباسا رو گرفت جلوم و گفت : بگیر بپوش. آورم از دستش گرفتم و گفتم: ممنون آدرین♡
رفتم لباسام رو عوض کردم . آدرین توی اتاقش بود در اتاقش رو زدم تق... تق..تق
-)بیا تو. در رو باز کردم و روی تختش نشستم 
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: ببین واسه چیزی که توی ماشین گفتم متاسفم من بهت اعتماد دارم حتی بیشتر از پدر و مادرم و از همه مهمتر دوست ندارم تو غمگین باشی پس لطفاً منو ببخش و حرفامو فراموش کن حرکاری میکنم تا منو ببخشی.
-)منو ببوس
+)صبر کن چی؟!
-)مگه نگفتی حرکاری میکنم ببخشی منو منتظر چی هستی منو ببوس
صورتش و آورد جلو خواستم لپشو ببوسم که گفت : اینجا نه 
دستش رو گذاشت روی لباش و گفت:اینجا
صورتمو به صورتش نزدیک کردم و بوسه ای روی لبش زدم لبش خیلی نرم بود دستش رو دورم حلقه کرده بود و چشماش رو بسته بود داشتیم نفس کم می‌آوردیم که از هم جدا شدیم. سرم رو پایین گرفته بودم و گونه هام از خجالت سرخ شده بود که آدرین گفت:سرت رو بیار بالا لازم نیست از من خجالت بکشی
+)اما نمیتونم 
-)بیخیال مرینت تو قراره همسر من باشی پس نباید از من خجالت بکشی
+)باشه
بعد سرم رو آوردم بالا و آدرین بهم لبخند زد
+)اوه چیه چیزیو فراموش کردم
رفتم توی اتاقی که قرار بود بخوابم و بالشمو برداشتم و رفتم اتاق آدرین و گفتم: امشب پیش تو یعنی عزیز ترین آدم زندگیم میخوابم
چشماش از تعجب گرد شده بود
-)جدی میگی مرینت؟
سریع از تخت بلند شد و تختش رو مرتب کرد و بالشمو از من گرفت و روی تختش گذاشت 
-)بفرمایید پرنسس قشنگم
+) ممنون‌
رفتم و روی تختش دراز کشیدم...

 

جای حساس تموم شد...😄 

پارت بعد:۱۵لایک/۱۰کامنت❤️