تحول زندگی ۳ بیکار P5
سلام بریم ادامه مطلب
رفتن به سمت مخفیگاه و دنبال در گشتن.
جویی:اون احمق مثلا مخفیگاه ساخته معلوم نیست درش کجاست.
کوزان اونا رو از داخل دوربین دید و در رو باز کرد و رفتن داخل کوزان اومد جلو و گفت:کار پیدا کردین؟
جویی:آره با ۶ برابر اضافه حقوق.
کوزان:چند برابر؟
جویی:۶ برابر.
کوزان:خیلی خب خیلی خب فکر نکنی پول زیادی هست واسه من پول خرده یه نفر از اونا یی که اونجا بود گفت:چرت میگه بابا تازه رئیسش حقوق این ماهش رو نمیده.
کوزان:ساکت راسو.
جو:راسو؟
کوزان:آره اینا نوکرای منن و اسمشان به ترتیب آلو،هالو،زردآلو با یه راسو یه راسوی بو گندو.
_ببند دهنت رو تا گل نگرفتنش همون موقع یه ماهیتابه خورد داخل سر کوزان.
جانی:چرا زدینش؟
_حقشه اسم های مسخره ای که اون گفت رو فراموش کنید.
_آره حقشه باید با چاقو می زدیمش.
_این من هیناتا و اون یونا و اون یکی ساکورا اون پسر هم ادوارد هست.
بعد سه تا لباس انداختن جلوشون و گفتن که اونا و بپوشن.
جانی:چرا اینا رو بپوشیم؟
هیناتا:روز کار می کنیم و وقتی بر کشتیم استراحت می کنیم ساعت ۱ شب هم کاری رو می کنیم که براش به اینجا اومدیم یعنی جاسوسی.
جو:یعنی دوباره باید کار کنیم ول کن بابا.
کوزان که یه قلمبه از سرش زده بود بیرون از ترس گفت:ساکت اینجا حرف حرف خانوماست.
ساکورا:خوبه تا چند ساعت آدما وقتی که دردش بخوابه دوباره شروع می کنه.
ادوارد:پیام ارسال شد ماموریت امشب دزدیدن یه یه وسیله عتیقه از موزه هست.
جویی:صبر کن ببینم من فکر می کردم جاسوس هستیم این که دزدی هست.
هیناتا:درسته یه زمانی جاسوسی می کردیم اما از وقتی که رئیسان عوض شده همش از این کار ها می کنیم خیلی کم پیش میاد که واقعا ماموریت جاسوسی بهمون بده.
ادوارد:درسته من حکر گروه هستم هیناتا و ساکورا وسایل مورد نیاز رو جور می کنن پیما دادن که جانی و جو با یونا تیم اجرایی هستن کوزان و جویی تیم پشتیبان هیناتا و ساکورا راننده هم هستن.
ساکورا:به جای حرف زدن نقشه موزه رو پیدا کن تا ببینیم به چی نیاره.
ادوارد نقشه رو در میاره و چند تا وسیله رو میارن.
هیناتا:این سه تا تناسب برای تیم اجرایی این قلاب هم همینطور این ۶ تا تفنگ برای پشتیبان ها نفری دو تا به نفعتونه که مثل دفعه قبل دیر نکنید نزدیک بود که بیان و من و ساکورا رو بگیرم ما بیرون با ون منتظر هستیم فعلا سوار ون بشین.
همه سوار ون شدن و راه افتادن رفتن به کوچه پشتی موزه قلاب رو انداختن و رفتن بالا.
ساکورا:من و هیناتا با ادوارد داخل ون هستیم اینا رو هم بزنید داخل گوشتون خبر شد با این بهتون خبر میدیم.
جانی:من همیشه دوست داشتم از یه موزه دزدی کنم.
جویی:میشه بدونم تو چی رو دوست نداشتی؟
جانی:بله می تونی.
جویی:چی رو دوست نداشتی؟
جونی:همه چیز رو دوست داشتم.
یونا با تناب جانی رو می بنده بعد کوزان میگه:جویی خیلی آروم تو رو میبره پایین من هم مراقب هستم که کسی نبینه.
یونا:جانی آماده هستی؟
جویی:آره همیشه آمادست بعد هلش داد پایین و تاناب رو آروم گرفت.
کوزان تناب رو میگیره و میگه:چکار می کنی احمق گفتم آروم بعد پایین رو نگاه می کنه و میگه:جانی حالت خوبه؟
جو:نه اون خوب نیست.
جویی:درسته حواسم نبود که از ارتفاع می ترسه.
جو:چیزه نیست فقط از هوش رفته نگران نباشین فقط یه بار رفت داخل کما.
یونا:چی میگید شما مختون پوکه به کشتن دادینش.
جویی:نگران نباش اون یه بار که رفت داخل کما اون رو به زور بردیم بالای کوه لب پرتگاه وقتی پایین رو دید افتاد و دیگه بیدار نشد تا ۲ ماه.
جو:آره یه بارم ۶ روز از هوش رفته بود.
جویی:اون یک جونه ۷ تا جون داره امکان نداره بمیره.
کوزان جانی رو بالا اورد چشماش بسته بود و زبانش زده بود بیرون معلوم بود که از ترس داشته سکته میزده.
جو:می بینی هنوز بدنش رو داریم.
جویی گوشش رو روی کف پاش گذاشت و گفت:ای وای قلبش نمی زنه دوست عزیزم مرد و مثل ابر بهاری گریه میکرد و جو هم همراهش گریه میکرد.
کوزان:چی واقعا چرا این دنیا خیلی بی رحمه گلچین روزگار عجب نمونه است.
یونا:خفه بشین احمقا قلب که داخل پا نیست.
جویی:نه اشتباه می کنی مگه نشنیدی قلب دوم بدن پا هست.
یونا:چقدر احمقی بعد دستش رو روی قلب گذاشت و گفت:قلب اینجاست گوش کن داره میزنه.
جویی:چی خیلی خوبه خدایا شرکت.
یونا:ببند دهنت رو الان لو میریم این بار خودم میرم پایین شما احمقین و با تناب خودش رو می بنده و می فرستند پایین و خیلی آروم اون رو بر میداره و می برنش بالا بعد سریع سوار ون میشن و بر میگردن.
ممنون که این پارت رو خوندین😘😘