black Rose
Part:3❥
black Rose
Part:3❥
━━━━━━༺🤍༻ ━━━━━━
:Merinette
آروم آروم داشت به سمتم قدم برداشت و صدای تق تق کفش هاش تو کل فضا پیچیده بود.
بهم رسید و دستش رو زیر چونم برد و سرم رو بالا کشید و توی چشمام زل زد، ترس کل وجودم رو برداشتم بود نمیدونستم باید چیکار کنم، نیشخندی زد و گفت :
_فکر نمیکردم انقدر خوشگل باشی؟
مکثی کرد و گفت :
_خوش اومدی پرنسس کوچولوی من
و بعد نیشخندی زد، از خنده ای که کرد دلم ریخت و فقط امیدوار بودم که کسی پیدام کنه.
دستش رو به سمت صورتم برد و گوشه ای از چسبی که روی دهنم بود رو گرفت و محکم کشید.
اونقدر چسب رو محکم کشید که سرش 90 درجه چرخید و اطراف دهنم خیلی بد میسوخت و موهام روی صورتم ریخته بود.
دستش رو داخل موهام فرو برد و سرم رو بالا کشید و گفت :
_خب، چیزی برای گفتن داری؟
نفس عمیقی کشیدم و آروم و لرزون گفتم :
_ت.. تو ک.. کی هستی؟ من رو اشتباهرفتی با کسه دیگه ای!
موهام رو ول کرد و گفت :
_مگه تو مرینت دوپن چنگ نیستی؟
سرم رو به نشونه بله تکون دادم و گفتم :
_تو اسم منو از کجا میدونی؟
توی چشمام زل زد و گفت :
تو مرینت دوپن چنگ، 19 ساله که چند روز دیگه عروسیش بود و قراره یا پسری 23 ساله ازدواج کنی و برادرت رو 4 سال پیش از دست دادی
با شنیدن حرفاش چشمام گرد شد، این دیگه کیه؟ همه چی رو راجب من میدونه و بعد ادامه داد :
_دیدی من همه چی رو راجب تو میدونم، ولی تو چی، چی درباره من میدونی
آب دهنم رو قورت دادم و با گستاخی گفتم :
_فقط میدونم آدمه کثیفی هستی !
نیشخندی زد و گفت :
_جدن، ولی دیروز حموم بودم
و بعد سرش رو سمت گوشم برد و توی گوشم آروم گفت :
_از این به بعد با تو حموم میرم تا درست حموم کردن رو یاد بگیرم
با گفتن حرفش چشمام گرد شد و با عصبانیت و ترس ، بلند گفتم :
_خیلی عوضی هستی، فکر میکنی من اینجا میمونم، و باید بگم که با بد کسی در افتادی، نامزد من تو اداره آگاهی کار میکنه و قطعا پیدام میکنن
به سمت میزی که داخل اتاق بود قدم برداشت و چسبی که روی میز بود رو برداشت و به سمتم اومد و گفت :
_بیش از حد داری زر میزنی و حوصلت رو ندارم
مقداری از چسب رو کشید و به سمت دهنم آورد
مدام سرم رو اینور و اونور میبردم تا دهنم رو نبنده و یهو سیلی محکمی به صورتم برخورد کرد و بعد چند دور چسب رو در دهنم پیچوند و بعد رفت.
من موندم داخل اون اتاق تاریک تنهای تنها و هر چقدر هم تقلا میکردم تا از صندلی جدا شم نمیشد که نمیشد.
خیلی خسته شده بودم و حتی نمیتونستم داد بزنم، دل درد شدیدی داشتم و از صبح تا الان فقط چند تا کوکی خورده بودم و چند دقیقه بعد از تشنگی و گشنگی بیهوش شدم.
پایان این پارت.
این داستان ادامه داد....
♡♡♡♡♡
خب دوستان عزیز امیدوارم از این پارت هم خوشتون اومده باشه، و بگم که این رمان دارای قسمت های +18 هستش.
30 تا کامنت تا پارت بعد ❤