نجات زمین P55
سلام حرفی ندارم بریم ادامه مطلب
همه خوشحال شدن اگر اون بتونه همه لوسیفر رو پیدا کنه و بئد ها رو برگردونه دیگه تیزی نیست که اونا با هیولا ها بجنگن.
ماریوس:من میرم به بئد های دیگه و رفت جلو و خداحافظی کردن بعد ماریوس جلو رفت و وارد بئد هیولا ها شد اونجا هیچ چیزی نبود و دنیای خیلی بزرگی بود حتی اگر لوسیفر اونجا باشه پیدا کردنش یه جورایی غیر ممکن بود با خودش فکر کرد که به بئد خدایان بره اونا بیشتر از بقیه این چیز ها و می دونستن خواست از دروازه اون رد بشه اما وقتی به اون رسید یه نفر جلوش رو گرفت نور زیادی داشت بهش نگاه کرد و گفت:تو کی هستی؟
_فقط خدیان می تونم وارد این بئد بشن و بعد اون رو دور کرد ماریوس نمی دونست که چکار کنه برای همین با ناراحتی به بئد زمین برگشت.
فیلیکس:چی شده؟
ماریوس:بئد ها خیلی زیاد و همشون خیلی بزرگن از همه بدتر فقط یه خدا می تونه وارد بئد خدایان بشه و به من اجازه ورود نمیدن.
ماری:هارس داخل دنیا ارواح یه خداست اما خدایان اون رو قبول نمی کنن من می با من پیشش هنوز می تونم وارد بئد ارواح بشم اما باید خیلی مراقب باشیم.
ماریوس:باشه اونا وارد دنیا ارواح شدن و دنبال هارس بودن.
ماریوس:این بئد چقدر گرفتس آدم افسردگی میگیره.
ماری:آره این هارس که این بئد رو ساخته خودشم خیلی مزخرفه هیچکدوم از خدایان اون رو قبول ندارن.
وارد شهر شدن از بقیه سوال می کردن که هارس کجاست تا اینکه یه نفر نشدنی بهشون داد:اون داخل اون غار هست.
ماری:ممنون.
راه افتادن و وارد غار شدن همه جا تاریک بود که صدایی از پشت سرشون اومد برگشتن و نگاه کردن هارس اونجا بود.
هارس:چرا اومدین به اینجا؟
ماریوس:من می خوام که یه خدا بشم تو می تونی بهم ساخت بئد رو یاد بدی؟
هارس:چرا باید این کار رو بکنم.
ماریوس:ماری همه چیز رو برام تعریف کرده اگر من خدا بشم تو رو قبول می کنم.
هارس:پدرت هم یه زمانی همین رو می گفت.
ماریوس:چی!تو می دونی اون کجاست؟
هارس:نه از اینجا برین.
ماریوس:باید بهم بگی چی می گفت شاید کمکم کنه پیداش کنم.
هارس:اومد پیشم و ازم خواست که بهش ساخت بئد رو یاد بدم و در عوض اون من رو به عنوان خدا قبول می کنه و می تونم وارد بئد خدایان بشم اما وقتی به خواستش رسید من رو فراموش کرد هارس خیلی عصبانی شده بود میشد خشم رو داخل صورتش دید دستاش رو مشت کرده بود.
ماریوس:چرا این کار رو کرد؟
هارس:چون من از نوادگان یکی از خدایان هستم که جنگ بین بئد راه می نداخت هیچ کس من رو قبول نداره و وقتی که نتونستم کنترل بئد خودم رو هم داشته باشم بهونه خوبی شد تا اونا من رو قبول نکننهیچ تضمینی نیست که تو هم به خواستن برسی من رو فراموش کنی.
ماریوس:ولی من قول میدم که همچین کاری نکنم.
هارس:دور بشین اگر دوباره داخل این بئد ببینیمتون کامل از بین می براتون.
ماری:حالا می خوای چکار کنی؟
ماریوس:نمی دونم.
ماری:از گوی زمان استفاده بکن با اون می تونی زمان گذشته رو ببینی زمان گذشته بئد های دیگه رو ببین بهت کمک می کنه.
ماریوس:چرا زودتر نگفتی بگو چطور این کار رو بکنم؟
ماری:من بعد از چند ساعت از وقتی که گوی زمان رو گرفتم تونستم این کار رو بکنم فقط یکم منتظر بمون.
ممنون که این پارت رو خوندین😘😘