رمان دنیا ی آخر P1

Melody Melody Melody · 1402/04/21 14:31 · خواندن 1 دقیقه

سلام من ملودی هستم ۱۴ سالمه و نویسنده تازه کار این وبلاگم 🤗🌟

 

این اولین رمان منه 

.

. امیدوارم خوشتون بیاد 🔗

م _یه روز دیگه شروع شد .

خوبه که من هنوز زنده ام🫠

دیرینگ دیرینگ 

پاک یادم رفته بود امروز باید با چند تا برند مصاحبه کنم 

آ_مرینت کجایی دختر  چرا هر چی زنگ میزنم جواب نمیدی ¿

م_دالم آم ا ده میسم 🥐

آ_ اهههه دیر شد کههه تازه داره صبحونه میخوره

.فردا

دیروز من و آلیا باید می‌رفتیم با چند تا برند مصاحبه میکردیم خب آلیا رو به عنوان ادمین سایت ها شون قبول کردن ولی منو نه ... لوکا دیگه نمیدونم باید چیکار کنم 

ل_ اونجا دسته گل به آب دادی نه 😊

_ خب ..  شااااید.... آره دادم بد جوری هم دادم برام قهوه آرورده بود از دستم لیز خورد ریخت رو لباس جدید شون 

یه جای دیگه هم لکنت گرفتم خودمم نفهمیدم چی گفتم ¡ اصلا یه وضعی 👾

ل _ دفعه بعدی منم باید همراهت باشم 

به عنوان همسرت این وظیفه منه که قوت قلب بهت بدم🌜

م_🥹ممنون ...

(در آن سوی ماجرا ادرین ...)

ا_الو سلام فیلیکس  به پیشنهادات فکر کردم  تقریباً مطمئنم مرینت قراره آخر هفته بعد بره شانگهای پیش داییش  لوکا هم همراهش نیست پس باید انجامش بدی!

ف_خب در ازای کارم چی‌ گیر من میاد 

ا_ میراکلوس کفشدوزک

ف_ چطوری اونوقت 🙄

ا_ لوکا می‌دونه کی هست ... ولی هویتش رو اول به من میگی (اگه اون باشه ضیافت تکمیله 😈)

ف_ هر دو شون  مال تو هستن تا چن روز دیگه+_+

....