آرزو بودن با تو🫧f2 p5
سلام دوستان قبل اینکه برید ادامه مطلب میخواستم بگم خیلی ها گفتین رنگی ننویسم منم دیگه نمینویسم
فقط اگه بخوام چیزی بگم قرمز مینویسم
🎀برو ادامه مطلب🎀
از زبان مرینت
با ۲ نفری که پشت آدرین دیدم میخواستم بمیرم.
اسلحه رو روبه نیت گرفتم و قدم قدم میومدم جلو و نیت هم میرفت عقب تا جایی که نیت به دیوار برخورد و اسلحه رو چسبوندم کله ی پوکش
نیت:مرینت یادته گفتم راه فراری نیست
من:آره یادمه
نیت(داد زد): مَردان جنگجو حمله🗡
یا خدا بعد از دو طرفم به من حمله کردن و دو دستامو گرفتن
آدرین با دستاش به دو نفر پشتش اشاره داد و اون دو نفر به نیت حمله کردن و من هم اون چند نفری که دستامو گرفتن رو با ۲ ظربه محکم هول دادم و افتادن زمین که نمیتونستن بلند شن
به آدرین نگاه کردم و پریدم بغلش و از بغلش بیرون اومدم و...........
من:آدرین برو اینجا یه مکان خیلی خطرناکه
آدرین:نه من نمیرم
من:آدرین برو اینجا یک جای معمولی نیست هرکی در اینجا کار میکنه یه خلاف کار بزرگه نیت میره زندان تو فقط ۲ نفر از اداره پلیس آوردی برو و کل اداره پلیس رو جمع کن بیار
آدرین:من بدون تو ایجا نمیرم
من:الان وقت لوس بازی نیست برو
آدرین بدو بدو رفت سمت ماشین و رفت.
۳۰ دقیقه بعد از زبان مرینت
همه افراد تیت رو با طناب بستیم ولی نیت مثل موش میدوید منم گرفتمش و با طناب بستمش به صندلی و بهم نگاه میکرد منم رو به روش وایسادم
نیت:چرا این کارارو میکنی من که دوسِت دارم
من:تو غلط کردی ولی تو منو بخاطر خودن روس نداری فقط برای پول من و پول های پدر مادرم منو میخوای.
آدرین از راه رسید و افراد اداره پلیس هم اومدن سمت من و یکیشون که رهبرشان بود گفت:خانم شما اینجا نمودید ما ایشون رو میبریم زندان و اینجا رو میگردی.
من:چی شما فکر کردین این ۲ نفر اینو گرفته اینارو همشون رو من گرفتم منم یکی از شما هستم و این نیت منو دوس داره ولی فقط برای پولم چند سال پیش با احساساتم بازی کرد و من فکر کردم تنها شدم به پاریس رفتم و یک بیماری گرفتم یک سال افسرده بودم. حالا هم ازدواج کردم اومدیم مسافرت(منظورش ما عسل هست)
رهبر پلیس ها:کافیه واقعا احساساتی شدم شما میتونید برید بده در ما عسلتون بجنگید
منم رفتم آدرین در ماشین را باز کرد که من بشینم ولی من پریدم بغلش و بعد از چند ثانیه از بغلش بیرون آمدم رفتین سوار شدیم و........
آدرین:مرینت تو اون بیماری رو از بچه نداشتی
من:نه نداشتم همون جور که جلو آنها گفتم نیت با تمام احساساتم بازی کرده
آدرین:چرا بهم دروغ گفتی
من:نمیخواستم درباره نیت چیزی بفهمی
و راه افتادیم رفتیم هتل و استراحت کردیم خیلی خسته بودیم و خوابیدیم
یک هفته بعد در هواپیما از زبان مرینت
سوار هواپیما شدیم و در این یک هفته تمام جاهای تفریحی نیویورک رو رفتیم
چند ساعت بعد وقتی که مری و آدرین میخوان از هواپیما پیاده شن از زبان مرینت
از هواپیما پیاده شدیم و در فرودگاه بودیم و رفتیم دمه در فرودگاه و.......
آدرین:به نینو زنگ بزنم بیاد دنبالمون
آدرین زنگ زد و چند دقیقه دیگه آلیا و نینو اومدن از ماشین پیاده شدن و سلام احوال پرسی کردیم و قرار بود دخترا یعنی منو آلیا عقب و پسرا جلو آلیا نشست و منم بیحال بودم
از زبان آدرین
مرینت خیلی بی حال بود و درو باز کرد که بشینه و دیدم اوفتاد زمین واییییی از هوش رفت
۳۰ دقیقه بعد از زبان آدرین
مرینتو بردیم بیمارستان ولی نمیدونم چرا بهش شوک وارد شد
۲ ساعت بعد از زبان مرینت
داخل ماشین بودم و آلیا و نینو هم رسوندیم خونشون و رسیدیم خونه رو مبل نشستیم و.......
آدرین:میشه بگی چرا دوباره از هوش رفتی
من:آدرین پلیس های نیویورک در یک ماه نشده زندانی هاشونو میدن بره و نیت میدونه من پاریسم(بچه ها در اونجایی که مری داشت با پلیس ها صحبت گفت داخل پاریس زندگم میکنم اگه هم ندیدی برو بالا ببین)مت پاریس و میاد سراغم
آدرین:ولش کن. مری میتونی فردا بری آزمون مامور مخفیتو بدی اجازه میدم
من:واقعا ممنون
#فردا از زبان مری#
..........
ببخشید اگه کم بود ولی من عصر هم پارت میدم لایک و کامنت یادتون نره.