پرواز با بال خیال P5
سلام به همگی امیدوارم حالتون خوب باشه من اومدم با پارت پنجم رمان امیدوارم خوشتون بیاد امروز دیگه حرفی ندارم😁. بزن بریم ادامه مطلب ....
فلش بک:
تیکی میدونی چیه دیگه الان آدرین میخواد بیاد خونمون من باید حسم رو بهش بگم دیگه بسه ، آفرین مرینت کار خیلی خوبی میکنی ( اینم از تصمیم گیری مرینت برای ابراز احساس از من توی گفتمان پرسیدید که چجوری مرینت اعتراف میکنه و این هم اعطرافش)
پایان فلش بک.....
مرینت :
وقتی برگشتیم خونه تقریبا شب بود و من باورم نمیشد که آدرین هم من و دوست داشت خیلی خوشحال بودم رفتیم خونه شام خوردیم و رفتیم به اتاق من. من اینقدر خسته بودم و خوشحال همین وارد اتاق شدم غش کردم
آدرین :
امروز بهترین روز عمرم بود .وقتی وارد اتاق مریت شدم ، مرینت همین وارد شد غش کرد سریع پریدم و گرفتمش نذاشتم بیوفته رو زمین که یهو غرق نگاه زیباش شدم بردمش و روتختش خوابوندمش و خودمم اومدم روی تخت پایین خوابیدم . خواب دیدم من رفتم خواستگاری یک شخصی ( نکنه مرینته یا خدااااا) ولی قیافه طرف مشخص نبود ( اَکِهئی ) خیلی خوشحال بودم که یهو یه مکالمه ازش شنیدم : بله قربان این کار رو انجام شده بدونید . ( وای ) همین پاشدم به خوابم فکر کردم ولی مکالمه اش رو یادم نیومد ( چه خوب ) ساعت ۱۲ بود و وقتی بیدار شدم مرینت داشت از پله تختش نیومد پایین که یکدفعه داشت لیز خورد و منم سریع پاشدم و گرفتمش و نذاشتم بیوفته. بعد پاشد و رفتیم برای غذا که یهو ، انگاری یه چیزی توی خیابون سقوط کرد رفتیم دم در که دیدیم بارش گولوله برف های بزرگ بود
مرینت :
من خیلی تعجب کردم چون همه معجزه گر ها دستم بود ( من الان یه آهنگ در مغزم ریپلای شد خواستید بدونید چیه کامنت بگید بگم ) بعد سریع رفتم تغییر شکل دادم که گربه سیاه اومد بعد از مدت ها همدیگه رو دیدیم و فهمیدم که شهاب سنگ برفی سقوط کرده ( از خودم در آوردم ) که قهرمانان متحد نیویورک اومدن باهم جلوی اومدن اونها رو گرفتیم ولی من آسیب دیدم لباسم پاره شد و شکمم زخم شد و خونریزی کردم که همون لحظه گربه سیاه پنجه برنده اش رو روی همهی شهاب ها زد ( ایجا این دوتا بزرگ شدن مثل آخرای فصل ۵ ) و من رو سریع به بیمارستان بردن ولی خودم برگشتم چون باید به حالت عادی برمی گشتم ولی فرار کردم و یه جعبه برای پانسمان کردن زخم برداشتم و به حالت عادی برگشتم و خودم رو پانسمان کردم و نذاشتم کسی متوجه این موضوع بشه و به خونه برگشتم همین وارد شدم غش کردم افتادم زمین که آدرین اومد من رو اونجوری دید و من خودم بلند شدم سریع یه فکری کردم که اگر آدرین اون زخم رو ببینه میفهمه من لیدی باگم پس سریع وارد اتاقم شدم و درش رو قفل کردم و کل بدنم رو خودم با چاقو زخم کردم و در رو باز کردم و افتادم . خونریزیم خیلی شدید بود و من رو به بیمارستان برد
آدرین:
وقتی مرینت رو بردم بیمارستان خیلی استرس داشتم و همینطور هم ترس که بعد از ۶ الی ۷ ساعت دکتر اومد و گفت میتونم ببینمش و پرستار گفت : شما همراه خانم دوپنچنگ هستید ؟ _ بله خودمم.
ایشون باید استراحت کنن حالشون خوب میشه ولی باید تا یک روز کامل دراز بکشن و زیاد بلند نشن و بعد از یک روز حالش خوب میشه .
منم سریع رفتم پیشش دستش رو گرفتم و بلند شد بهم گفت
+ ببخشید
_ برای چی عذر خواهی میکنی
× بچه ها الان واستون سوال میشه پدر مادر مرینت چی اون ها از وقتی آدرین اومد رفتن چین من این رو نگفتم تا اینجا بگم
+ میشه یه خواهشی بکنم
_ هرچی باشه قبوله
+ در مورد این به پدر و مادرم چیزی نگو
_ باشه
بعد مرینت رو مرخص کردن و رفتیم خونه
مرینت رو خوابوندم روی تخت و هرچی احتیاج داشت فراهم کردم
فردا :
بلاخره مرینت خوب شد من خیلی تعجب کردم جای همه زخم ها رفته بود
مرینت :
جای زخم های که خودم زدم رفت بغییر از یکی از اونها
این پارت به پایان رسید امیدوارم خوشتون اومده باشه تا پارت بعدی خدانگهدار .