معجزه ی عشق♥️1p
سلام بچه ها من مهدیسم و این اولین داستانمه
زیاد حرف نمیزنم و میرم سراغ ادامه ی مطالب یعنی پارت یک داستان 👇
_____________________________
سوار ماشین مشکی بوگاتیم شدم و به صندلی ماشین تکه دادم. به آلیا زنگ زدم
صدای بوق توی گوشم پیچید بوق ... بوق ..
و بعد از دو بوق برداشت
#) سلام دختر آخه تو کجایییی؟
اینو حرفو انقدر بلند گفت که مجبور شدم سرمو از گوشی فاصله بدم
+) سلام آلیا دارم میام نزدیکم
#)مرینت اگه ایندفعه هم بخوای دیر برسی
هر روز خودم میام دم خونتون و میکشونمت شرکت
+)اگر رییس چیزی راجبم پرسید خودت میدونی چی بگی!
#)آره میگم خانم دوپن کاری براشون پیش اومد برای همین یکم دیرتر میرسن...
از بس اینو به رییس گفتم حفظ شدم!
+)آفرین دختر خوب!
گوشیو قطع کردم ماشینو روشن کردم و راه افتادم . شانس آوردم ترافیک نبود و برای همین زود به شرکت رسیدم
#)دختر کجا بودی!!!!
+)اتفاقی افتاده که انقدر امروز اصرار داشتی زودتر بیام؟
#)مرینت رییس گفت زودتر بری اتاقش
یعنی چی شده بود که رییس به من گفته برم اتاقش . رییس زیاد منو صدا نمیکنه چون... من آدم مهمی توی شرکت نیستم. وسایلم رو گذاشتم تو اتاقم و بعد در زدم
تق ...تق ........تق
-)بیا تو
دستگیره ی در رو گرفتم و بازش کردم و رفتم به سمت رییس و یکم به صورتش توجه کردم
چشم های سبزش ... موهای بهم ریختش...
محو تماشا کردنش شدم که دیدم دستش رو جلوی صورتم تکون میده
-)مرینت مرینت حواست کجاست!
+)متاسفم ذهنم یه جای دیگه بود.
-)میخواستم درباره ی موضوعی باهات صحبت کنم. تو کارمند جدید هستی درسته؟
انقدر منو توی این سه ماه ندیده بود که فکر میکرد تازه اومدم!
+)سه ماهی هست که اینجا مشغول به کارم
-)خوبه! از فردا میز و وسایلت رو بیار اتاق من از فردا تو دستیار من هستی. تمام فرم های لازم رو بهت میدم پر کنی
+)هر چی شما بگید آقای آگرست اما میتونم بپرسم دلیل این که منو میخواهید دستیار خودتون بکنید رو بدونم
لبخندی زد و ادامه داد:مگه خودت به خانم سزار نگفتی میخواهی دستیار من بشی
پس بگو کار آلیاست !! نباید حرف منو به آدرین میگفت!
+)ممنون آقای آگرست
رفتم و درو پشت سرم بستم.