نجات زمین P53

kastel kastel kastel · 1402/04/19 13:57 · خواندن 2 دقیقه

سلام حرفی ندارم برین ادامه مطلب

فیلیکس و ارتشی رو با خودش اورده بود و الان دنبال ماریوس بود ماری پیش ماریوس رفت و گفت:داداش خواب دیدم که فیلیکس با ارتش بزرگی برگشته و دنبال تو هست.

بن:یه خواب بوده بگیر بخواب.

ماریوس:نه ماری قبلا اگر خوابی رو میدید خیلی کم پیش میومد که درست نباشه بخاطر گوی زمان.

بن:پس الان می خوایم کجا پیداشون کنیم؟

ماری:اون موقع جایی بودن که ساشا خاک شده.

ماریوس:پاشید میریم اونطرف.

بن:بزارین فرداخیلی خوابم میاد که یه پارچ آب روی سرش خالی کردن.

بن:چکار می کنید دیوونه اید.

ماریوس:الان بیدار شدی حالا راه می افتیم.

می خواستن به سمت قبر ساشا بدن اما وقتی بیرون رفتن از دور یه ارتش بزرگ دیدن.

ماریوس:خودشونن اون واقعا موفق شدن خیلی وقته که الکس رو ندیدم سریع بیاین.

ماریوس سریع میره به اونجا و با فیلیکس سلام میکنه.

ماریوس:الکس کجاست؟

فیلیکس نمی دونه چی بگه ساکت شده بود.

ماریوس:چی شده چرا هیچی نمی گی؟

فیلیکس:من رو ببخش نتونستم کاری کنم وقتی داشتیم ضد دولت کار هایی رو می کردیم اونا الکس رو...اون رو...کشتن.

ماریوس داخل دلش خالی شد و گفت: من.. منظورت چیه؟

فیلیکس:منو ببخش نتونستم که جلوشون رو بگیرم.

زمان گذشته

الکس:ماریوس بیا اینجا.

ماریوس:چی شده؟

الکس:بیا این رمان رو بخونیم.

ماریوس:آفرین چطوری تونستی برشداری. 

الکس:چی فکر کردی من یه حکر حرفه ای هستم کسی نمی تونه مچ من رو بگیره.

ماریوس:بیا تا صبح می خونیمش قبل اینکه مامان بیدار بشه می دونی که مامان جوشن به رماناش بنده. 

رمان رو خوندن

الکس:چه حیف شد که آخرش دوستش مرد.

ماریوس:آره کلی بهش خندیدیم.

الکس:بیا من و تو هر اتفاقی هم که بی افته با هم دیگه بمیریم.

ماریوس:آره خورشید رو نگاه کن داره میاد بیرون.

الکس:ای وای صبح شده سریع باید رمان رو بزارم سر جاش.

ماریوس:بدو تا مامان بیدار نشده.

زمان حال

ماریوس گریه می کرد و فیلیکس به اون دلداری می داد.

فیلیکس:منم دوستم رو از دست دادم اون چند کیلومتر اون طرفتر زیر خاک.

ماریوس:ولی من هیچوقت نمی تونم برم سر قبرش.

فیلیکس:به اون ستاره ها نگاه کن خیلیاشون خیلی وقته که نابود شدن اما ما هنوز نورشون رو می بینیم چون هنوز اون نور به زمین نرسیده و تا وقتی که ببینیمشون انگار هستن الکس هم مثل اون ستاره هاست پس هیچوقت الکس رو فراموش نکن چون مرگ واقعی وقتی هست که هیچ کسی نباشه که تو رو به یاد بیاره کاری که اون کرد ارزشمند بود اون خیلی کمک کرد.

ممنون که این پارت رو خوندین😘😘