عشق واقعی P17

ـ🧡Orange Loin🧡ـ ـ🧡Orange Loin🧡ـ ـ🧡Orange Loin🧡ـ · 1402/04/19 12:51 · خواندن 2 دقیقه

عشقا یه لینک واستوت میزارم یه کانال واسه کیلیپ های جالب توی سروش هست لطفا عضو شید کیلیپ های خوشکلی و جالب و فانی داخلش میزارم ازتون خواهش میکنم عضو شید اگر عضو شید خیلی خوشحالم میکنید

https://splus.ir/nabzkliporginal

 

لطفا عضو شید وخوشحالم کنید😘

بریم ادامه رمان

آدرین #

داشتیم با مرینت میرفتیم بیرون که یهو... 

امیلی ـ کجا بچه ها؟ 

مرینت ـ سلام امیلی خانم

امیلی ـ سلام...  گفتم کجا

مرینت ـ من داشتم میرفتم توی باغ یه قدمی بزنم...  که آدرین رو دیدم

امیلی ـ مرینت تو برو کارت برس  ......  آدرین تو اگر کار نداری وایسا کارت دارم

مرینت ـ من رفتم شب بخیر 

مرینت #

رفتم توی حیاط اما نتوتستم خودمو کنترل کنم و رفتمو فال گوش ایستادم 

امیلی ـ آدرین پسرم واسه فردا شب با خانواده کلویی قرار خواستگاری گذاشتم 

آدرین ـ باش

امیلی ـ پسرم دختر خوبیه کلی هم تو رو دوس داره

بعدشم رفت توی اتاق 

 من فکر میکردم کم کمش مخالفت میکنه منم با عصبانیت اومدم داخل و از کنار آدرین رد شدم و رفتم پیش مارتا

در زدم 

مارتا ـ وایسا الان میام

مرینت ــ  منم بیام؟ 

مارتا ـ آها تویی بیا 

رفتم داخل و شروع کردم به گریه کردن

مارتا ـ چی شده عزیزم

مرینت ـ همه ی پسرا بدن از همشون بدم میاد

مارتا ـ چی شده کی ناراحتت کرده

مرینت ـ امیلی واسه فردا شب برای آدرین قرار خواستگاری گذاشته

مارتا ـ خواهر من،  من بهت نگفتم به اینا دل نبند حالا هم اشکال نداره بهش فکر نکن 

مرینت ـ میتونم امشب رو تو اتاق تو بمونم 

مارتا ـ آره قبلش مثل بچگی ها مون بالشت بازی کنیم

بعدم شروع کردیم به زدن بالشت توی سر هم

بعد هم خوابیدیم

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 

https://splus.ir/nabzkliporginal

 

 

جوین شید و از کلیپای جدید  و زیبای ما نهایت لذت رو ببرید نوش نگاهتون 🤍🫀🍃