عشق واقعی P17
عشقا یه لینک واستوت میزارم یه کانال واسه کیلیپ های جالب توی سروش هست لطفا عضو شید کیلیپ های خوشکلی و جالب و فانی داخلش میزارم ازتون خواهش میکنم عضو شید اگر عضو شید خیلی خوشحالم میکنید
https://splus.ir/nabzkliporginal
لطفا عضو شید وخوشحالم کنید😘
بریم ادامه رمان
آدرین #
داشتیم با مرینت میرفتیم بیرون که یهو...
امیلی ـ کجا بچه ها؟
مرینت ـ سلام امیلی خانم
امیلی ـ سلام... گفتم کجا
مرینت ـ من داشتم میرفتم توی باغ یه قدمی بزنم... که آدرین رو دیدم
امیلی ـ مرینت تو برو کارت برس ...... آدرین تو اگر کار نداری وایسا کارت دارم
مرینت ـ من رفتم شب بخیر
مرینت #
رفتم توی حیاط اما نتوتستم خودمو کنترل کنم و رفتمو فال گوش ایستادم
امیلی ـ آدرین پسرم واسه فردا شب با خانواده کلویی قرار خواستگاری گذاشتم
آدرین ـ باش
امیلی ـ پسرم دختر خوبیه کلی هم تو رو دوس داره
بعدشم رفت توی اتاق
من فکر میکردم کم کمش مخالفت میکنه منم با عصبانیت اومدم داخل و از کنار آدرین رد شدم و رفتم پیش مارتا
در زدم
مارتا ـ وایسا الان میام
مرینت ــ منم بیام؟
مارتا ـ آها تویی بیا
رفتم داخل و شروع کردم به گریه کردن
مارتا ـ چی شده عزیزم
مرینت ـ همه ی پسرا بدن از همشون بدم میاد
مارتا ـ چی شده کی ناراحتت کرده
مرینت ـ امیلی واسه فردا شب برای آدرین قرار خواستگاری گذاشته
مارتا ـ خواهر من، من بهت نگفتم به اینا دل نبند حالا هم اشکال نداره بهش فکر نکن
مرینت ـ میتونم امشب رو تو اتاق تو بمونم
مارتا ـ آره قبلش مثل بچگی ها مون بالشت بازی کنیم
بعدم شروع کردیم به زدن بالشت توی سر هم
بعد هم خوابیدیم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://splus.ir/nabzkliporginal
جوین شید و از کلیپای جدید و زیبای ما نهایت لذت رو ببرید نوش نگاهتون 🤍🫀🍃