نجات زمین P51
سلام حرفی ندارم برین ادامه مطلب
نوئل دوباره شروع به دویدن می کنه اما هارس یه دیوار درست می کنه که جلوی راهشان رو میگیره کم کم مه همه جا رو میگیره.
نوئل:خوب نگاه کن ببین ماری رو می بینی.
_آره دیدمش اونجا افتاده سریع برو.
نوئل میره به اونجا ماری ضخیم افتاده.
نوئل:ماری حالت...قبل از اینکه حرفش رو بزنه اون بلند میشه و بهش حمله می کنه.
پادشاه قبل اون رو میزنه و میندازه زمین.
نوئل:چکار می کنی اون ماری بود.
_مراقب باش اون ماری نیست کار هارس هست یه چیزی رو به شکل ماری در اورده فرستاده اینجا باید بگردیم دنبال گل اما خیلی مراقب اطرافت باش همون موقع صدای ماری اومد:بچه ها کجایید؟
نوئل:ما اینجاییم اگر کسی رو دیدی که شبیه ما هست بهش نزدیک نشو.
یه صدا از اطراف اومد:۳ دقیقه دووم اوردین الا ۳ تا گل از زمین در اومد.
نوئل:خوبه هارس با ما خیلی ساده گرفته اینطوری میتونیم خیلی زود ببریم دوباره صدای ماری اومد:بچه ها بیاین اینجا گل پیدا کردم.
اونا صدا رو دنبال می کنن و میرسن به اونجا که پادشاه قبلی از یه پرتگاه می افته نوئل دستش رو گرفته ولی نمی تونه خیلی تحمل کنه و دستش ازش جدا میشه.
نوئل:نهههه همون موقع پادشاه قبلی بلند میشه و میگه:ارتفاعش خیلی نبود.
نوئل:سکته کردم.
_این پایین چه کمتره یه گل اونطرف دارم می بینم خیلی فاصله نداریم.
نوئل:سریع برو برش دار.
_نه هارس یه کلکی سر هم کرده باید آروم بریم.
هارس:۳ دقیقه دیگه هم رفت.
اونا آروم جلو می رفتن به گل رسیده بودن که مه از بین رفت هارس پشت اون گل وایساده بود وقتی بهشون نگاه کرد ۲ متر پرت شدن عقب ماری اونا زو از دور دید رفت سمتشون که هارس از پشتش در اومد و اون رو گرفت اما وقتی اسمش کرد مثل کاگویا خشکش زد و خودش رو روی همون ستاره دید.
_هارس تو موجود شومی هستی مایه ننگ خدایانی هیچ وقت اون بئد رو نخواهی دید.
هارس:پس راز دو ستاره این بود دخترت خیلی زود تونست باهات ارتباط بگیره اونجا بئدی هست که من ساختم فکر می کنی می زارم زنده بمونن.
_شاید من دیگه زنده نباشم ولی روح من دو نیم شده حتی اگر نتوانم جلوی تو رو بگیرم لوسیفر هست.
هارس با شنیدن این حرف کمی ترسید و گفت:لوسیفر بیش از ۱۲ ساله خودش رو به هیچ کسی نشون نداده چطوره می خواد بفهمه که من چکار می کنم.
_بئدی که اون ساخته زمین رو به اینجا کشیده تو نمی تونی بفهمی اون کجاست اما اون همه چیز رو می بینه.
بعد از تموم شدن حرفش اون دوباره برگشت به اون ۳ نفر نگاه کرد گل رو برداشته بودن اون بازی رو باخته بود و طبق پیمان نمی تونست دیگه کاری بکنه خیلی عصبانی بود.
ماری:نوئل حالا بیا برگردیم.
حالا اون دوباره پادشاه ارواح شده بود از اون خداحافظی کردن و برگشتن به زمین.
توکا:بالاخره به هوش اومدن.
ماریوس:خیلی خوشحال شد و گفت:من رو ببخشید همش تقصیر منه.
ماری:نه اینطور نیست بعد رو به نوئل کرد و گفت:مراقب باش من هر کسی رو فقط یه بار مس تونم زنده کنم اگر دوباره بمیری دیگه هیچ راهی نیست.
ماریوس:من باید برم یه جنگل دیگه اما ایندفعه تنها میرم.
بن:اما تنهایی بخوای بری خیلی خطرناکه جنگل پر از هیولا هست داخل این ۱ ساعت هم ما به زور جلوی ۳ تا هیوا رو گرفتیم.
ماریوس:تنها راه به دست اوردن گوی گیاه همینه.
ممنون که این پارت رو خوندین😘😘