بلاخره 🎂 پارت 10 + سوال

bahar:) bahar:) bahar:) · 1402/04/11 10:45 · خواندن 2 دقیقه

سلام به همگی 😇 خب گفتم پارت بدم و بگم این قسمت یکم یه کوچولو عاشقانه است 😁 خیلی کم هااااااااا . 

و سوالم این بود . میگین منحرفی کنم ؟ خودم خیلی حوصلشو ندارم 😂اگر میگین بکنم تو کامنت ها بگین

برناممون این بود مرینت و آدرین رو بذاریم خودمون بریم اونا بمونن و .... :) یوها ها ها :)))) خب اومدیم برناممون رو عملی کنیم. آندره رو پیدا کردیم و زدیم با نینو به چاککک ! از زبان مرینت . دور و برم رو نگاه کردم . آلیا اینا نبودن ! ای بابا . گفتم آدرین .. ببخششید تو نینو اینا رو ندیدی - نه والا ندیدم . نمیتونیم که منتظر اونا بمونیم . بیا خودمون بستنی بخوریم ! گفتم : وولیی.... بب..اا..ششه.... آدرین رفت پیش آندره و گفت : یه بستنی خوممه میدین ؟ :) آندره گفت : ترالالالالالالااااااااااااااااا آدرین عزیز! برات یه بستنی مناسبببببب دارممم ! مثل اینکه طهعم درونت فرق کرده ( یعنی به مرینت هم از اون ته یه علاقه ی ریزی داره :) ) خبببببب آبی آسمونی به رنگ چشماش و آبی پررنگ هم رنگ موهاش و سبز هم رنگ مورد علاقه چشمان خودتتت ! ( یه چرت و پرتی گفتم شما عزیزان جدی نگیرید ) از زبان آدرین : این بستنی منو یاد یه کسی مینداخت . ولی کی ؟

ولش کن ... مرینتتتتتت بیا بشین این رو بخوریم . - با..شه اومدم . بستنی رو باهم خوردیم . یهو دیدم مرینت جیج* کرده... گفتم : چیزی شده ؟ گفت : ههی....یچی.... ی...خخخ کرد...ممم برررررررررر - خب من سردم نیست بیا کت منو بگیر . و کتشو انداخت روی مرینت :))) ( ذوق کردین نه ؟ 😂😂😂😇😇) - مم...نونم .... از زبان آلیا : ما اون پشت قایم شده بودیم و همه چی رو زیر نظر داشتیم .. هاااااا چی ؟!! آخ جوننننننننننننن بلاخره این همه زحمت جواب داددددددددددد ( نترسین اسم داستان اینجا نمیاد یه ور دیگه میاد 😂 )

جیج : یعنی عین جوجه تو خود جمع شدن 🐤

خبببببب تمام شد اما بدونین من جزو اونایی که میگن انقدر کامنت و انقدر لایک نیستم اما شما جدیدا زیاد حمایت نمیکنین ! چی شده داستانم بد شده ؟ 😞

حالا که انقدر بد شدیننن با من ، برای پارت بعد :

5 تا لایک

10 تا کامنت خوب نه منفیی 😐