طنز شخصیت ها P2
سلام دوستان. برید ادامه. راستی من و ماریا توی این داستان هم به عنوان کاراکتر حضور داریم.
********************
نویسنده(خودم) رو به کاراکتر ها میکند و میگوید: خب خب خب. من اومدم.
مرینت با بی تفاوتی میگوید: خب خوش اومدی.
....(هر اسمی میخواهید به جاش بزارید) رو به نویسنده میکند: کفش هات رو در آوردی؟
نویسنده: در اوردم.
ماریا از پشت نویسنده می آید و فریاد میزند: دروغ میگه! داره با کفش گلی تو خونه راه میره!
.....بلند میشود: چی؟؟؟
نویسنده: می مردی اگه ساکت می شدی؟
ماریا: بله.
..... دنبال نویسنده می افتد.
آلیا از اتاق خواب بیرون می آید و می پرسد: اینجا چه خبر شده؟
صدا های پس زمینه:
:کفش هات رو در بیار!!
:ننننننننننننه!
مرینت رو به آلیا میکند: خبر خاصی نیست. فقط این دوتا دوباره به جون هم افتادند.
آلیا خمیازه اش را خفه میکند و میگوید: که اینطور. من میرم دوباره بخوابم.
و با این حرف دوباره وارد اتاق خواب میشود.
نینو کمی بعد وارد میشود و از مرینت درباره ی آلیا می پرسد.
مرینت: رفت دوباره بخوابه.
نینو تشکر میکند و وارد اتاق خواب آلیا میشود.
مرینت از سر و صدای زیاد نویسنده و .... عصبی میشود و فریاد میزند: شما دو نفر! همین الان تمومش میکنید! فهمیدی؟
نویسنده و ..... در حالی که از صورتشان غرق سرد می چکید دعوا را تمام کردند.
مرینت: من میرم دنبال آدرین. تا وقتی نیستم هم دیگه رو نابود نکنید.
همه سر تکان می دهند. اما به محض اینکه مرینت در را می بندد مانند سگ و گربه به جان یکدیگر نازل میشوند.